....باری!زندگی شاید همینش زیباست چراکه زندگی بدون رنج مثل مرداب وحشتناک متعفنیست که همیشه پشه ها در آن زندگی میکند و حیاتش با لاشه ی گندیده ی حیوانات معنا پیدا میکند. باشد ما هم مجبوریم دل را به دریا بزنیم چرا که رودیم جریان داریم آغاز کرده ایم راهی را  اگر سنگی پیش روی ما ست یا سنگ را از جا میکنیم یا مسیرمان را عوض میکنیم راهمان را به دریا پیدا خواهیم کرد. هنوز که تازه از سرچشمه جدا شده ایم و زمان از آبهای جاری تجربه بر خروش ما می افزاید تادریا را پر بار تر کنیم همیشه هستند جانورانی که از ما بنوشند و زندگی کنند وما همچنان جاری.
افتادنمان  آبشاری را پدید می آورد که از هیبتش آدمیان به شگفتی دندان میگزند. واگر سدی سر راه ما از دل زمین بر خیزد دریاچه ای پدید می آید که از آب آن مزارع را آبیاری میکنند و... وما دوباره ادامه خواهیم داد جنگلها را آبادی از ماست و عظمت پیوستن به دریا در همه ی رنجهایی که کشیده ایم خلاصه میشود  چه فایده آبی که سرچشمه اش کنار دریاست.

گفتگو

ـ نه هیچ چیز مهم نیست هیچ چیز مهم نیست نه پسندت ونه نپسندیدنت نه مهرت ونه کینت نه حضورت ونه غیبتت نه زشتی ات ونه زیبائیت هیچی هیچت
- یعنی چه ؟ اینهه بی تفاوتی
- آری هیچ هیچ چیزت مهم نیست
-پس چه چیز میماند که برایت مهم است؟
-فقط بودنت
- تو که گفتی نه حضورت ونه غیبتت
-آری اما بودنت چه حاضر وچه غایب
-و لو بی دوست داشتن تو باشد؟
-اگر ممکن است ولو ... اما دوست داشتن گاه از یک داشتن میگذرد
یک صفت ذاتی می شود
یک بعد جوهری یک ماهیت میگردد
 مثل شیرینی قند سوزندگی در آتش محبت وعاشقی در پروانه اشگداختن و سوختن در شمعش
   یکی دوست دارد آنچنان که پول دارد جاه ومقام دارد زور دارد دیگری دوستدار کسی است چنانکه مثلا فرزند کسی است همزاد وهمنژاد کسی است خویشاوند کسی نمیتواند خویشاوندی را نابود کند اما رفیق کسی می تواند رفاقت را نابود کند عشقذ گاه معنی  یک لفظ میشود وگاه صورت آن لفظ معنی را میتوان تغییر داد یک لفظ بر معنای دیگری دلالت میکند اما آهنگش را چگونه می توان عوض کرد؟اگر عوض شد لفظ لفظ دیگری میشود.آهنگ یک کلمه یعنی خود آنکلمه اما معنی یک کلمه یعنی آنچه که کلمه را برای نشان دادن آن  اشارت بدان بیان آن وضع کردهاند قرار نهاده اند!
دیدی که (ولو بی دوست داشتن تو باشم) بی معنی است؟
تا هر وقت باشی آهنگت منم من در تلفظ تو بر می
آیم!! بیهوده نیست که جمع من وتو یکیست و آن روز ولادت ما است و آن ماه ولادت من است و آن همه ۹ کرسی افلاک است . بیهوده نیست که من بی تو ما نمیشوم و ترکیب تو در نام من قاعده ی زبان است که من بی تو سرگردانم وتو بی من گنگ و منم که ترا می نوازم که بی  من چنگ خامو شی و توئی که به من شور میدمی که بی تو سیاهی سردم و سراب ساکتم میفهمی؟
-....
 این گفتگو را از کتاب گفتگوهای تنهایی دکتر شریعتی در آوردم بسیار مرا به وجدآورد

بگذریم

پرده را کنار بزن
             در گوشه ی خیابان کودکی از سرما میلرزد
و یا از ترس
و شاید از نگاه تو
همانجا کنار باران نشسته
                                   اصلا شاعرانه نیست
هوا سرد است
آرام کنار بخاری بنشین 
                             چایت را بخور
و فکر کن
             درد هیچکسی را دوا نیستی
مگر فریادهای غذایی که منتظر تست 
و شاید...
بگذریم!