سلام
امتحان ریه با بد بختی پاس شد چند روز دیگه پاتو تئوری وحشتناکه خون وگوارش رو که افتادم  و....
شدیدا درگیر این جملات وکلمات شدم آخه من چه گناهی کردم که نمیونم اینجوری درگیر مسائلی بشم که اصلا بااشون حال نمیکنم وحالا بیفتم تو دام روز مرگی لعنتی زدگی
آدمهای اطرافم یه جوره دیگه بهم نگاه میکنن بعضی ها می گن ...
بعضی ها نصیحت میکنن بعضی مسخره
دنیای عجیبیه حیرت آور اصلا فلسفه وجودی من چیه وقتی که با اطرافم نا همگونم؟یکی جواب بده

یک نفر آمد خدایی کرد ورفت 
 
آشنا بود آشنایی کرد ورفت

از غزل میگفت واز دریا شدن

آخرش هم بیوفایی کرد ورفت
                              

یک نفر آمد صدایم کردو رفت

مبتلای مبتلایم کرد ورفت

با تمام واژه های آشناش

با غروب وشب رهایم کرد ورفت

*******************
یک نفر آمد تمامم کرد ورفت

با نگاهش رام رامم کرد ورفت

با دو شعله با دو آتش میسرود

شعرهایی ناتمامم کرد ورفت 
                                   ساعی

....باری!زندگی شاید همینش زیباست چراکه زندگی بدون رنج مثل مرداب وحشتناک متعفنیست که همیشه پشه ها در آن زندگی میکند و حیاتش با لاشه ی گندیده ی حیوانات معنا پیدا میکند. باشد ما هم مجبوریم دل را به دریا بزنیم چرا که رودیم جریان داریم آغاز کرده ایم راهی را  اگر سنگی پیش روی ما ست یا سنگ را از جا میکنیم یا مسیرمان را عوض میکنیم راهمان را به دریا پیدا خواهیم کرد. هنوز که تازه از سرچشمه جدا شده ایم و زمان از آبهای جاری تجربه بر خروش ما می افزاید تادریا را پر بار تر کنیم همیشه هستند جانورانی که از ما بنوشند و زندگی کنند وما همچنان جاری.
افتادنمان  آبشاری را پدید می آورد که از هیبتش آدمیان به شگفتی دندان میگزند. واگر سدی سر راه ما از دل زمین بر خیزد دریاچه ای پدید می آید که از آب آن مزارع را آبیاری میکنند و... وما دوباره ادامه خواهیم داد جنگلها را آبادی از ماست و عظمت پیوستن به دریا در همه ی رنجهایی که کشیده ایم خلاصه میشود  چه فایده آبی که سرچشمه اش کنار دریاست.